من زیاد سوال میکنم 2
بعضی از کلمات و عبارات هست که به کارشان میبریم، بدون این که روی معنایشان درست فکر کرده باشیم. اندیشدین و بحث روی معنی کلمات گاه یک بحث تمام عیار فلسفی است؛ تا جایی که بعضی میگویند که فلسفه چیزی جز بازی کلامی در مورد معانی و مفاهیم نیست. بگذریم.
صحبت کلمات بود؛ بعضی از کلمهها دال بر مدلولهایی هستند که آن مدلولها در ماهیت خود پیچیدهاند: عدالت، زیبایی، آزادی، روح و… چنین مفاهیمی قرنهاست ذهن آدمها را مشغول کردهاند. متفکران در طول زمان به اشکال مختلفی این مفاهیم را تعریف یا احصاء کردهاند.
من اسیر معنای گروهی از کلمات هستم و نسبتا زیاد به آنها فکر میکنم (بدون این که الزاما مدلول پیچیدهای داشته باشند). گرچه نمیتوانم تعریف روشنی از آنها بدهم، ولی تشکیل دهندهی بخش مهمی از نظام فکریام هستند: کیفیت، بصیرت، نگاه، پیچیدگی، تعادل، صلح و گوناگونی. فیالمثال میاندیشم که کیفیت چیست؟ آیا میتوانم بدون این که مثالی بزنم یا موردی ذکر کنم مفهوم کیفیت را به روشنی مشخص کنم؟ یا چرا دنیا این قدر به نظرم متعادل میآید، چه کیفیتی در آن وجود دارد که من به تعادل تعبیرش میکنم؟ پیچیدگی جهان چه ارتباطی به پیچیدگی و گوناگونیاش دارد…
و دست آخر میاندیشم که ما در این دنیا بدون مکث زندگی میکنیم، گاهی به نظر میآید یا باید مکث کرد و یا زندگی.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسبها: من زیاد سوال میکنم 2 ,